"فروغ فرخزاد"
1.نمی شه!نمی تونم....نمی تونم مثل قبل بنویسم!:(نمی تونم:((قرار بود ناسلامتی نویسنده بشم!چشمه ی جوشان احساسات ناگهانیم خشکیده!!!احساساتم ثبات پیدا کرده.......من دیگه نمی تونم نویسنده بشم:(
2.هر کسی شناختی از شخصیت خودش داره،هر کسی خودش رو می شناسه و می دونه حد تحملش چقدره و تا چه حد توان داره....وقتی من کسی نیستم که جزو این جووناییم که می رن تو خیابون و جونشونو می ذارن کف دستشون خیلی اعصابم خورد می شه،خیلی از نظر روحی خورد شدم این مدت.....اما واقعیتش اینه که من تو خودم این توانایی رو نمی بینم که برم اونجا،منی که تقی به توقی می خوره گریم می گیره و پاهام می لرزه و داستان دارم با این روحیه ی شکنندم......از دورم که می بینم بدتر می شم........دلیل دیگه ایم هست که من تو این تجمعات شرکت نمی کنم که کاملا شخصیه و متاسفانه اجازه ی بیانش رو ندارم،اما مطمئنا دلیل قانع کننده ایه!اینارو نوشتم که به اون دوستانی که می گن من یا ترسوام یا عرق ملی و وطن پرستی ندارم بفهمونم که آقا جان اگه دارین تلاشی در جهت بهبود اوضاع می کنید،اگه دغدغتون دموکراسیه بنابراین بی زحمت عقاید،شخصیت و احساسات دیگران رو بپذیرید(چیزی که در معنای دموکراسی یافت می شه اصولن!) وگرنه به نظر من همون بهتر که من هیچ شرکتی تو این قضیه ندارم!ثانیا یک بار دیگه هم گفتم:تا اینجور رفتارای ما ایرانیا عوض نشه و این خاله زنک بازیارو کنار نذاریم و تا یاد نگیریم به هم احترام بذاریم این همه جارو جنجال شاید نتیجه ی آنی بده اما تو دراز مدت باز می شه همین آش و همین کاسه.....من به هر حال چه شرکت کنم چه نکنم،دلم با آدمهاییه که می رن اونجا و تمام روز دلم آشوبه که نکنه اتفاقی برای کسی بیفته،نکنه باز بکشن و هزار دلشوره ی دیگه که تمام وجودم رو می گیره........بازم می گم کاش آدمها به عقاید و شخصیت دیگران احترام بذارن....
پ.ن:به من گفتی بی بغض ترین شاعر،یادته؟!حالا ببین همیشه بغض دارم و شعرمم نمیاد!
چیزی هست....چیزی میان ما....چیزی بیش از یک کلام...یک حرف...یک نوشته.....هر قدر هم که بگویم.....نه من تو می شوم...نه تو من.....پس از تفاوت نترس...نمی ترسم....