کوفت بخورید اما سرطان نخورید!

پیش دانشگاهی که بودیم بغل دستیم بود....همیشه ی خدا زنگای نهار غذاش یا ساندویچ بود یا پیتزا.......گاهی غذاشو با ما عوض می کرد......هر بار می گفتیم که چرا غذای خونه نمیاری؟می گفت مامانم مسافرته غذا نداریم....مامانم مهمونی بود غذا نداشتیم.....امروز وقتی شنیدم خواهر 27 28 سالش که تو دوران خودش شاگرد اول رشته پزشکی دانشگاه تهران هم بوده به خاطر سرطان فوت کرده و دلیل اصلیشم بدغذایی و خوردن غذای ناسالم بوده ......خوردن فست فود و همین کوفت و زهرمارا......به خودم افتخار می کنم که همیشه سعی می کنم غذای سالم بخورم و زیاد هله هوله و به غول یه بابایی"سرطان"نخورم،حتی با وجود اینکه دوستام مسخرم می کنن و می گن من قوانین خاص خودم رو تو غذا خوردن دارم و باهام سر این موضوع دعوا می کنن من کار خودم رو می کنم و به این چیزا اهمیت نمی دم و البته این رو هم از صدقه ی سر مامان خوبم دارم که به ما یاد داده سالم زندگی کنیم.......چرا دیگران فکر نمی کنن من قوانین درست غذا خوردن رو دارم؟!!!.......یه کتاب با اسم"پنجمین فرمان"باید سر کلاس تحلیل سیستممون ارائه می دادیم که بحث اصلیش این بود که هر مشکلی که تو سیستم به وجود میاد مقصر خود سیستمه و دیگران مقصر نیستند و باید راهی برای حل این مشکلات پیدا کنیم و در جای دیگه گفته بود که گاهی کارهایی انجام می دیم و یا تصمیماتی می گیریم که نتیجش سالها بعد مشخص می شه و ممکن به منحل شدن سیستم ختم بشه....این دقیقا مثل ما آدمها می مونه .....هر بدبختی ای که داریم سر منشأش خودمونیم و بس!و هر کار اشتباهی که الان بکنیم نتیجش رو بعدا حتما خواهیم دید......سرطان و غذای ناسالم هم مصداق همین حرفه......حالا از ما گفتن بود.....کوفت بخورید اما سرطان نخورید!
چیزی هست....چیزی میان ما....چیزی بیش از یک کلام...یک حرف...یک نوشته.....هر قدر هم که بگویم.....نه من تو می شوم...نه تو من.....پس از تفاوت نترس...نمی ترسم....