گویی تهی می شود

حنجره ی بی ثبات انسان ها

در وادی پر از غبار بشریت

که از آن

نامردی می چکد و خشم می چکد و رسوایی

گویی تبدیل می شویم به تکه هایی سنگ

که روزی از فراز کوهی چونان بلند سقوط خواهیم کرد

آری!کوهی از غرور و  تکبر و خودبینی

در آینه نگاه می کنم!

چشمانم حلقه های تو خالی پوشالی

در آینه نگاه می گنم لبانم قفل زده و خاموش

در آینه نگاه می کنم گونه هایم سرخ از سیلی روزگار و تر از اشکی بی تقلا

در آینه نگاه می کنم مهربان

تو را می بینم!

در اعماق سیاهی گیسوانم

سوسوی فانوس بودنت را می بینم

که به چشمانم

به قلبم

به گونه هایم

به لبانم

نور می باری

مهربان!

دنیا کی نهایت می شود؟

در کجاترین نقطه ی این سرزمین های گنگ

روزی ته مانده های آدمی و هر آنچه نامش انسان است

از فاضلابهای دل زمین فواره می زند؟

کی می شود که زمین از این بار سنگین

که ناخواسته دچارش شده رها شود؟

از انسانیتی که

وجودش از ضربه های آتشینی ورم کرده

و خاکسترش طوطیای راه ظالمان شده

کی رها می شود؟

مهربان!

بگو چه وقت می بخشایی؟

چه وقت بر اینان که در حماقت حاذقند می بخشایی؟

چه وقت این دست سیاه شب را

از روی چشمان می ربایی؟

بگو چه وقت تابوت دنیا ی وحشی ِ بودن را روی دستها می بری؟

رودم!رودی پراز طغیان های بی تفاوت

پر از سد های شکسته و بند زده

پر از اعتیاد به گرفتن عکس های فوری

از لحظه های خسته ی تاریخی تاریک ذهن

از دیاری که تا چشم کار می کند

خلقت ،غفلت می شود و

تا پا توان دارد حق پایمال می شود

و تا دست توان دارد

به جان دستبرد می زنند

و تا لب توان دارد

بر مرگ بوسه می زند...........

دنیا کی نهایت می شود مهربان؟

"عروسک کوکی"

88/2/8