تو...همه چی تو
تکیه داده به دیوار
استکان نیم خورده ی قهوه
قلم شکسته ی من
دیوان فروغ یک سو
و تو نزدیکتر از همیشه
در جوار تنهاییهایم
که دل بسته اند به دفتر شعرم
با من گام به گام
شعرهایم را زمزمه می کنی
گیسوان آشفته ام
آغشته به نم دلتنگیها
دستان لرزانم به روی
خطوط نا موزون شعر
که می مکد خونم را
و زندگی تزریق می کند
زانو در بغل به روی
رختخواب نامرتب...
پرده ای که با هر نسیم
این سو و آن سو می رود
افق تاریک شب هنگام
گلهای کوچک قالی
آینه ی تار
من
خودم
بوی تو
دستانم میان موی تو
صدای تو
بازی در دنیای تو
گل سرخی بی تاب
که در تنهایی خود-بی حضور دستانت-
با یک گلدان رفاقت کرده است
هوای پر التهاب اتاق تنهایی من
همه جاریست از
تو
تو
تو
تو
.
.
.
"عروسک کوکی"
۱۳۸۷/۵/۱۶
-------------------
دوستانم را فراموش نمی کنم.....هرگز.....خوشی ها را....خنده ها....هدیه ها را.....دنیای زیبای دوستیمان را هرگز از یاد نمی برم....هرچند باز هم مثل همیشه می گویم: دوست خوب گران است!اما گران و ارزانش افاقه ای ندارد.....سر آخر همه بی معرفتند
تو را همیشه به یاد دارم.....همه چیز را.....دستانمان که لحظه ای جدا نمی شود....خنده هامان که لحظه ای تمام نمی شود....این روز ها....این روزهای اتشین تابستان....این روزها بیش از هر چیز تشنه ی یک نگاهم....این روزها که می گذرد و جوانی و شور و حال و عشق و شادی هایمان را با خود می برد....قدم زدن ها در کنار هم....آب هویج خوردن نیز!....این روز ها هر جا که پا می گذارم بوی تو هم آنجا هست....این روزها تو با من یکی شده ای..... و نمی دانی این روزها من چقدر خوشحالم!تو نمی دانی عزیز من.....
چیزی هست....چیزی میان ما....چیزی بیش از یک کلام...یک حرف...یک نوشته.....هر قدر هم که بگویم.....نه من تو می شوم...نه تو من.....پس از تفاوت نترس...نمی ترسم....